هر کسی را در بهاران دل به گلزاری کشد
وین دل بدروز من سوی جفا کاری کشد
وقتی، ار این زارمانده دل به باغی خوش کنم
موکشان بازم غمش در کنج دیواری کشد
راز آن بت با که گویم چون مسلمانی نماند
کز تن این بت پرستی کهنه زناری کشد
محرم عاشق بود غمگین تر از عاشق بسی
تندرستش مشمر آن کو رنج بیماری کشد
ماه در محمل چه داند، از گرانی دلم؟
زحمت اشتر کسی داند که او باری کشد
ای به خواب خوش بگویم با تو از شبهای خویش
غم مباد این سرمه را در چشم بیماری کشد
گفتیم بار دگر کن پیش خوبان دگر
نیست این سوزن که از پای دلم خاری کشد
چند تن در مسجد و دل گرد کوی شاهدان
خرم آن کو آشکارا باده با یاری کشد
آستان بوس خرابات است خسرو را هوس
کین مصلا خدمتی در پیش خماری کشد